پایان افسانه «سِر بابی چارلتون»
92603
بدرود مرد همیشه سرخ
01 آبان 1402 10:15
سِر بابی چارلتون» ده ساله بود که برای نخستین بار شیفته «منچستر یونایتد» شد. صحبت از روزی است که او بعد از انجام یک مسابقه فوتبال محلی، به خانه هم بازیش دعوت شد تا از رادیو گزارش فینال جام حذفی 1948 انگلستان را گوش کند. نبردی کلاسیک بین «من یونایتد» و « بلکپول» که با برتری 4بر دو «یونایتدها» به پایان رسید.

روزنامه گل

دکتر فرزاد بیگی - «سِر بابی چارلتون» ده ساله بود که برای نخستین بار شیفته «منچستر یونایتد» شد. صحبت از روزی است که او بعد از انجام یک مسابقه فوتبال محلی، به خانه هم بازیش دعوت شد تا از رادیو گزارش فینال جام حذفی 1948 انگلستان را گوش کند. نبردی کلاسیک بین «من یونایتد» و « بلکپول» که با برتری 4بر دو «یونایتدها» به پایان رسید. «بابی» بعدها گفت: « درست از همان روز تصمیم گرفتم فوتبالیست شوم و به منچستریونایتد بپیوندم.»60 سال بعد در 2008 و در یکی از شبهای بارانی مسکو؛ «چارلتون» پیر در حالی که کاملا خیس شده بود؛ «یونایتدها« را به جایگاه ویژه هدایت میکرد تا پس از غلبه بر «چلسی» در فینال جام باشگاه های اروپا؛ مدال هایشان را دریافت کنند. او در واقع از 1984در هیأت مدیره باشگاه حضور داشت و تا زمانی که بیماری زوال عقل سبب خانه نشینی اش نشده بود؛ به عنوان عضوی بسیار مهم و تأثیرگذار باقی ماند.

اعتقاد بی خدشه اش به «الکس فرگوسن» در زمستان نفرینی 1989 و اوایل 1990 و جلوگیری از اخراج مرد اسکاتلندی پس از شکست تیم گران قیمتش در فصل مذکور؛ از دلایل ماندگاری و ابقای نهایی «فرگوسن» و از نقاط عطف بسیار مهم تاریخ « منچستر یونایتد» بشمار میآید. اعتمادی که چندین برابر پاداش داشت و منشأ دورانی سرشار از افتخار برای شیاطین «اولدترافورد» شد. ظاهرا یک گفتگوی کوتاه در جریان رقابتهای جام جهانی 1986 مکزیک سبب آشنایی «چارلتون» و «فرگوسن» شده بود. هرچند «ران اتکینسون» ( که جایگاهش را به عنوان سرمربی منچستر یونایتد به فرگوسن واگذار کرد) همواره نسبت به رابطه این دو نفر ظنین بود و دوستی آنها را سبب برکناری خود میدانست؛ اما هر دو نفر چنین موضوعی را تکذیب میکرده اند.

برای هواداران کمتر از پنجاه سال، «چارلتون» چهره ای رسمی با کت و شلوار و کلاه روسی بود. این ظاهر مدیر مأبانه اما تنها نقش «بابی» در «اولدترافورد» نبود. او درست هفتاد سال قبل و در روز سال نو 1953 در آکادمی «من یونایتد» نام نویسی کرد تا به همراه تعداد دیگری از استعدادهای نوخاسته انگلستان به نسلی خارق العاده و فراموش نشدنی تبدیل شوند؛ به «دردانه های بازبی».

«چارلتون» جوان از زادگاه کوچکش در «آشینگتون» به یک کلانشهر بزرگ و دنیایی از سینماها، کافه ها و کاباره ها پرتاب شد. «بازبی» جاسوسان خودش را داشت و رفتار پسران جوان را بطور کامل رصد میکرد بااینحال مانعی برای خوشگذرانی و تفریح منطقی آنها نبود. «چارلتون» خاطرات آن روزها و معاشرت با دوستانش را بخاطر می آورد. او بویژه با «دانکن ادواردز»، « دیوید پگ» و « ادی کولمن» صمیمی بود.

همه چیز عالی پیش میرفت اگر تراژدی «مونیخ» اتفاق نمی افتاد. مرگ 8 هم تیمی و دو دستیار سرمربی ضربه ای ویران کننده بود و بهشت «چارلتون» را در چشم به هم زدنی به جهنم تبدیل کرد. در «اشینگتون» بود که مادرش پانزده روز بعد از آن حادثه مرگبار خبر درگذشت «ادواردز» را به او داد. تحمل مرگ «دانکن ادواردز» از همه مصیبتهای رخ داده دشوارتر بود. وقتی پس از گذراندن دوران نقاهت به «منچستر» بازگشت؛ همه چیز تغییر کرده بود. نه «اولدترافورد» همان ورزشگاه شاد سابق بود و نه «چارلتون»، شخصیت گذشته اش را به همراه داشت. برادرش «جک» میگفت: « بابی تقریبا همیشه در تنهایی هایش آواز میخواند. اتفاقی که بعد از تراژدی مونیخ هیچ وقت تکرار نشد

یک جوان 20 ساله، بدون بهترین دوستان و به همراه سنگینی گناهی ناشناخته بخاطر زنده باقی ماندن از حادثه ای دلخراش. «چارلتون» دشواری مسوولیت را احساس میکرد. او سعی داشت به فرم سابق بازگردد و «بازبی» را در مسیر بازسازی دوباره «من یونایتد» یاری کند. از اواسط 1960 از کناره ها به مرکز زمین نقل مکان کرد و نقش ژنرال خط میانی را بر عهده گرفت. هافبکی مقتدر با ضرباتی مرگبار از هر دو پا. یکی از بهترین بازیکنان تاریخ انگلستان و شاید بهترین بهترینها. مردی که در زمین های سخت و سنگین آنروزگار و در میان تکل های خشن و بی رحمانه رقبا نمایشی هنرمندانه و بغایت چشم نواز ارائه میکرد. او یک برنده بالفطره بود. اعتماد به نفس مثال زدنی و قدرت رهبری بی بدیلش نقشی بسیار مهم در بازگشت دوباره «شیاطین سرخ» و رسیدن به عنوان قهرمانی در فصل 1966-1967 لیگ جزیره داشت.

«بابی» بالاخره در 86سالگی درگذشت. او حالا برای همیشه در کنار «دنیس لاو» و «جورج بست» خواهد بود. سه مرد خارق العاده ای که «تثلیث مقدس اولدترافورد» را تشکیل داده و در شمایل تندیسی موسوم به «یونایتد ترینیتی» بر احوالات «شیاطین» نظارت دارند.ستارگانی بی بدیل با اخلاقیاتی البته متفاوت. بخصوص «چارلتون» و «بست» از دو جهان کاملا متضاد بودند. یک مرد خانواده که در 22 سالگی ازدواج کرده بود و یک خوشگذران تمام عیار که هر روز صبح کیسه های بزرگی از نامه های زنان دریافت میکرد.

دو اسطوره اما علیرغم همه تفاوتها احترام یکدیگر را رعایت میکردند. وقتی «بست» در 2005 و به سبب اعتیاد شدید به الکل در بیمارستان «کرامول» لندن با مرگ فاصله چندانی نداشت؛ «چارلتون» به ملاقات او رفت. نه این ملاقات و نه ادای احترام «چارلتون» به «بست» فقید از سر عوامفریبی و ظاهر سازی نبود. «چارلتون» حتی بشکل غیرمنتظره ای خودش و سایر هم باشگاهی هایش را در اضمحلال و نابودی «بست» گناهکار دانست و گفت « کسی نمی داند! اگر کمی از او یاد کرده و تنهایش نمیگذاشتیم شاید اتفاق دیگری می افتاد

بااینهمه آنچه از شخصیت «چارلتون» در اذهان عمومی اکنونیان باقی مانده؛ پیرمردی، خشن و سختگیر را نشان می دهد. این توصیف اما تا حدود زیادی با واقعیات همخوانی ندارد. او تقریبا همه ساله و علیرغم گذشت ده ها سال از تراژدی «مونیخ» با چشمانی اشکبار از دوستان و همبازیانش یاد میکرد و خاطر آنها را گرامی میداشت. علاوه بر این اشک هایش پس از قهرمانی در جام جهانی 1966و هم چنین قهرمانی با «منچستر یونایتد» در جام باشگاه های اروپا 1968 از یادها نخواهد رفت. بویژه پس از قهرمانی «شیاطین سرخ» در «ومبلی» او چنان تحت تآثیر قرار گرفته بود که در مراسم جشن بعد از بازی حاضر نشد. همسرش در توضیح وقایع آن شب گفت: « بابی از نظر ذهنی خسته بود. نتوانست از اتاقش بیرون بیاید. او به یاد بچه های از دست رفته ای است که نمی توانند امشب اینجا باشند.» بله! این یک واقعیت غیر قابل انکار بود. وقتی نوبت به فوتبال و بخصوص « منچستر یونایتد» میرسید؛ « بابی چارلتون» هرگز نمی توانست احساساتش را کنترل کند.

#پیج رسمی روزنامه گل
داغ ترین خبرها
تازه ترین خبرها