دل نوشته هواداران نساجی بعد از سقوط
110277
مرثیه‌ای برای تیمی که با آن قد کشیدیم …
27 ارديبهشت 1404 14:09
انگار همین دیروز بود…بعد از سال‌ها حسرت، نام نساجی را بالاخره در جدول لیگ برتر دیدیم.طلوع‌مان با ذوب‌آهن بود.اولین بازی‌، اولین قدم در رویایی که سال‌ها به دوش کشیده بودیم و امروز، غروب‌مان هم با ذوب‌آهن است…چه تلخ، چه سنگین، انگار تقدیر خواسته شروع و پایان‌ را با یک نام امضا کند.

روزنامه گل

یاسر امیری- انگار همین دیروز بودبعد از سال‌ها حسرت، نام نساجی را بالاخره در جدول لیگ برتر دیدیم.طلوع‌مان با ذوب‌آهن بود.اولین بازی‌، اولین قدم در رویایی که سال‌ها به دوش کشیده بودیم و امروز، غروب‌مان هم با ذوب‌آهن استچه تلخ، چه سنگین، انگار تقدیر خواسته شروع و پایان‌ را با یک نام امضا کند.

من از کودکی طرفدار نساجی بودم،مثل خیلی‌هاوقتی که هنوز سنم به هفت‌ هشت سالگی نمی‌رسید،دست پدر را محکم می‌گرفتم تا در میان جمعیت گم نشوم.حالا در میان‌سالی‌ام، اما هنوز همان کودکی هستم که دلش برای پیراهن سرخ می‌تپد.عاشق عشقی هستم که عمرش از عمر من هم بیشتر است،اما هنوز او را مثل فرزندم،با اشک و با نفس، دوست دارم.

نساجی برای ما فقط یک تیم نبود،تکه‌ای از زندگی‌مان بود،هم‌نفس شب‌های بارانی،هم‌قدم جاده‌های مه‌گرفته.با هر گل، مثل کودکی در آغوش پدر می‌خندیدیم.و با هر باختدل‌مان می‌لرزید،مثل خانه‌ای که سقفش چکه می‌کند.ما نساجی را ساختیم، با بغض، با دعا، در شهری که هنوز صدای فوتبالش در حصار زمین‌هایی خاموش و نیمه‌جان می‌پیچید.شهری که از داشتن ورزشگاهی شایسته محروم بود، اما در دل هوادارانش سکوهایی داشت به وسعت کهکشان.شهرِ کارگریِ بی‌کارخانه، با کارگرانی که نه کار داشتند نه حقوق، اما رویا داشتند.آن‌ها با دلی پر از آرزو، که تنها سرمایه‌شان عشقی بی‌قید و شرط به پیراهن سرخ بود، پای نام نساجی ماندند.در روزهای سخت، در لیگ یک، وقتی همه چیز در حال از دست رفتن بود، «محمد عباس‌زاده» با بازوبند غیرت گفت: «می‌جنگم»و ما، روی سکوهای غبار گرفته فریاد زدیم: «می‌جنگیمو همین شعار ساده، شد روح نبرد در جانِ تیمی که چیزی نداشت، جز ایمانِ هوادار.

و حالا او هم تماشاگر این غروب تلخ شدهمردی که یک‌بار از لیگ برتر گذشت تا ما را نجات دهد،اکنون در تیمی دیگر ایستاده،اما هنوز در دل ما جای دارد و هم‌درد با ما، نظاره‌گر خاکستری است که روزی، سرخ بود.ما در روز آخر لیگ نه برای بقا، که برای خاطره آمدیم.برای وداع با تیمی که مثل پدر پیرمان، بیمار شده، و حالا در بسترِ بی‌مهری‌ها به نفس‌نفس افتاده است.تصمیمات اشتباه، مدیریت‌های نابخرد، بی‌توجهی، و هزار درد دیگر را می‌دانیم، دیده‌ایم، چشیده‌ایم

اما چه کنیم؟نساجی، اشک‌های ماست.نفس‌های ماست و عشقی‌ست کهنه‌ناشدنی.ما آمده‌ایم وداع کنیم،اما نه برای همیشه.ما تیم‌مان را بدرقه می‌کنیم برای بازگشتی شکوهمند.دست بر زانوان خویش می‌گذاریم،جوانه می‌زنیم،چرا که ریشه داریم.نساجی، دوباره قد خواهد کشیدامروز در دل باران،با بغضی که در گلو داریم می‌گوییم:عشق ما به نساجی، همچنان جان دارد و می‌دانیم نساجی، با هر بارش باران و با هر قطره اشک ما، تازه‌تر خواهد شد.

#پیج رسمی روزنامه گل #نساجی مازندران
داغ ترین خبرها
تازه ترین خبرها