روزنامه گل
شهرام وزیری - نویسنده پیشکسوت/شصت و هفت هشت سال پیش سه پسر بچه شیطون با هم بچه محل بودند.. متهم ردیف اول در شیطنت ، سعید حق پرست بود که تو کوچه فردوس نزدیک تجریش سالها ایل و تبارش جا خوش کرده بودند و متهم ردیف دوم حسین کلانی بود که یه کوچه بالاتر زندکی میکردند و متهم ردیف سوم هم من. که یک کوچه پایینتر در حد فاصل صد متری از هم از صبح تا شب تا دلت بخواد مشغول بازیگوشی بودیم.
سه پسر بچه ی تخس دوازده سیزده ساله ایی که همسایهها به خصوص در تابستان که مدرسهها تعطیل میشد از دستمان خواب و خوراک نداشتند.... روزگاری که من و حسین در دبیرستان نیکی علا همکلاس بودیم و سعید دور از ما در شاپور تجریش مثلاً داشت درس میخواند ، یک سالی نگذشته بود که من به قولی به دبیرستان شاپور تجریش مهاجرت کردم تا دور از حسین ، نفسم به نفس سعید بیشتر گره بخورد ...
روز و روزگاری که من و حسین به توپ صد تایه غاز فوتبال در زمینهای خاکی شمرون لگد میزدیم سعید پینگ پنگ بازی شرطی زن قهار بود تا قبل از شروع کلاس درس و بعدش سری سری جیب بچههای معصوم شاپور تجریش را خالی کند و مدام هم تو محل به من و حسین طعنه بزند که شما تو خاک و خلها مفتی دنبال توپید و من شیک و تر تمیز ، از این توپ تخم مرغی دوزاری کلی دارم پول در میارم !
روزگاری که گویی نوجوانی ما در کنار هم به تندی داشت سپری میشد تا به جبر روزگار میان ما سه بچه تخس فاصله بیفتد و برسد به دوران جوانی که یک سالی من و حسین در فوتبال باشگاهی تهران در تیم دیهیم تاج همبازی شویم و سال بعدش حسین ناغافل سر از باشگاه شاهین درآورد و به سرعت باد جذب تیم ملی شود و من در همان باشگاه تاج بمانم و و
اما در سوی دیگر آن یکی بچه محل تخس مان که در نوجوانی با توپ تخم مرغی دوزاری پینگ پنگ همه را میبرد حالا کارش به جایی رسیده بود که در جوانی با توپ سنگین بولینگ هر حریفی را جا بگذارد.
... روزگار همچنان میچرخید و گرچه من و حسین در بولینگ عبده سعید بولینگ باز را میدیدیم و چاق سلامتی سفت و سختی با هم میکردیم ولی هرگز فکر نمیکردیم روزی او را در پرده نقرهای در بلندای سینمای ایران چنان هنرمندانه ببینیم....
فوتبال برای من در بیست و دو سالگی به دلایلی خاص تمام شد تا کم کم بنا بر علقه و علاقهام جذب عرصه روزنامه نگاری ورزشی شوم و حسین همچنان در بلندای فوتبال در اوج بتازد و سعید با تیپ و استیل خاص آرتیستی اش در عرصه سینما سالهای یکه تازی کند .سالها در پس هم به سرعت میگذشت تا رسید که حسین به آمریکا برود و سعید از کانادا به ایران برگردد و ما بیشتر در امجدیه و آزادی صد البته در بازیهای پرسپولیس که سخت مورد علاقه او بود همدیگر را ببینیم و دیداری تازه کنیم و هی آقا آرتیسته به من متلک بندازه که بی معرفت تاجی چرا چیزی از ما نمینویسی !؟ چنین شد که روزی ما آقا سعید آرتیسته را دعوت کردیم تا به اتفاق بهمن فروتن مربی فوتبال که تازه به تهران آمده بود یک گپ و گفت جذاب در ارتباط فوتبال باهنر داشته باشیم که انعکاس این نشست بسیار خواندنی از کار درآمد تا آقا آرتیسته ما کلی خوشش بیاید.شگفتیهای پر رمز و راز زندگی در همین است که تو نمیدانی چه شد که ناخواسته به دنیا آمدی و چگونه است که روزی ناخواسته با ابلاغ عالیجاه ملک الموت هی هی باید بروی.... رحمت خدا بر آن بچه محل قدیمی سعید حق پرست قهرمان بولینگ و سعید راد هنرمند سینما .
#پیج رسمی روزنامه گل